محل تبلیغات شما

یک زمانی با "هـ" از دردهای دوستی‌اش می‌گفتیم.

از آن دردها که بااصالت می‌خوانمشان و به او بخاطر داشتن‌اش غبطه می‌خوردم.

و حالا من با دردهای پوستی‌ام به زمینی‌ترین شکل ممکن دردمندم و مستاصل.

دردهایی که قد قامتم نیست و همچون شولای عریانی می‌ماند.

توف سربالایی که نمی‌توان از آن سخن گفت.

یک زمانی "سین" به شوخی می‌گفت این هرم مزلو نوک‌اش در ماتحت ما

فرو رفته و ما کف‌کف‌اش ایستاده‌ایم! باید از دردهای حقیرانه‌مان خجالت بکشیم.

درد هم حتما چیزیست که خوب‌ها و بااصالت‌هایش به عدالت تقسیم نشده.

مثل همه‌ی چیزها!

و شاید آدمی باید آنقدر خودساخته شود که دردهایش رنگ اصالت بگیرد.

که از سوسوی ناچیز دردهای کوچک خم به ابرو نیاورد.

چه کنم که آنقدر آدم بزرگی نیستم که دردهای متعالی داشته باشم.

 

 

"دردهای دوستی کجا؟

درد دوستی کجا.؟"

 

"تکیه گاه بی‌پناهی دلم شکسته است..."

زندگی و دیگر هیچ...

دردهای ,دوستی ,زمانی ,یک ,آنقدر ,آدمی ,از آن ,از دردهای ,یک زمانی ,خودساخته شود ,باید آنقدر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاک ِ نُقره ای ِ روی ِ ماه :)